ولی در صفحه قبل به تمام مسایل از نظر منفی نگاه کردیم چون اولین مسله مهم همین مهم هاست در دیدگاه دیگر که خوشی های زندگانی مشترک هست انسان وقتی کسی را از طح دل دوست داشته باشد میتواند با اراده خودش تمام پستی وبلندی های زندگا نیش را با خوشی سپری کند  شرح حالی مختصر از زندگی خود من درست ۲۱سالم بود که دانشجو بودم  واوخر دوره داشجویم بود که با یک نفری اشنا شدم اول تو دلم می گفتم الکی دوست شدم یعنی به قول خودم سرکاری بعد از چند ماهی که گذشت دختره دیگه نمیتونست ازم دل بکنه وهمچنین من نمی تونستم از او دل بکنم ولی اذیت های من به او هر  روز بیشتر میشد و علا قه اون به من  هر روز بیشتر میشد تا اینکه موقع سربازی رسید دختره درست دوم دبیرستان بود ومن ۴سال از او بزرگتر رفتم خدمت اموزشیم افتاد عجب شیر خودمم بچه تبریز  تا حالا دوری او برام انقدر سخت نبود هر روز منتظر تلفن او  بد بختانه من ام نمیتونستم زنگ بزنم هر روز که ساعت ۵بعد ظهر منتظر بودم که صدایم بزنن تلفن اا... ولی ۲ماه بود که رفته بودم فقط یک ۲۴ساعت مرخسی امدم ورفتم دیدنش  اونم ۵دقیقیه ولی پول تلفن بد بخت وخیلی اذیت میکرد من ام که پولی نداشتمولی به هر حال اموزشی تمام شد ونیاز من از نظر روحی برطرف شد من افتادم بانه ارتش گروهبان یکم دیگه به این دختر نیاز روحی نداشتم و اذیت من باز شروع شد ولی این را هم بدانید که این اذیت برای هر کسی لازم است او اواخر خدمت سربازی است که من دیگه هر روز با اون دعوا داشتم یعنی اون زنگ میزد من هم میگفتم دیگه زنگ نزن دوست ندارم یا چرا با فلان کس رفتی بیرون دنبال بحانه  بودم تا ایکه خدمت تمام شد تازه رسیده بودم زنگ زد وگفت با حات کار فوری دارم گفتم خدا چی شده وعکسهای که قبلا به من داده بود بردم به خودش دادم و گفتم دیگه رابطه من تو تمام شد واون با گریه گرفت عکسها رو پاره کرد  ولی ۴روز بود که از داعوای من اون گذشته بود که عذاب وژدان گرفته بود م زنگ می زدم رد تماس میداد یا اصلا جواب نمی داد تا اینکه صبرم تمام شد زنگ زدم خونه اشون

دوست داشتن میتواند معنی زیادی داشته باشد یعنی هر کسی میتواند به هر چیزی علاقه داشته واو را دوست داشته باشد ولی بحث مادر اینجا دوست داشتن دختر پسر همدیگر و....  خداوند انسانها را طوری افریده که وقتی به یک سنی میرسه خود به خود به متضاد خود فکر مکنه ولی این فکر در هر کسی متفاوت بود یعنی میزان ان متفاوت بوده ولی کسی بعد از اینکه یکی را در نظر خود انتخاب میکنه    هر روز به ان عادت کرده وبه صدای ان هم مثل خودش عادت می کنه وهر روز که مگذره کمی دل کندن از او سخته مثل سیگارالان بعضی ها که این مثال را دید مگه فرق مکنه نه همین طوری است   در جامه ما خیلی روال افتاده که بچه ای باهم دوست میشن و اخر به هم مرسن ولی با چه مشکلاتی برمیخورن معلوم نیست واگر به هم نرسن بهیکی دیگه قسمت شون در نظر خود اگر اتفاقی افتاد مگن خودمون مقصریم ولی به نظر من قسمت خیلی مسله است